نمیدانم... نمیدانم از چه دین و آیین و مذهبی هستی... نمیدانم خدایی را می پرسی یا نه...اما تو را به همان خدایی که می پرسی قسمت میدهم که دست بردار از آزار و کتک زنی که جز همان خدا یار و یاوری ندارد...
تو...بنده ناچیز خدا... به چه مینازی... به زور بازوانت...یا به اربده هایی که میتوانی سر یک دخترک بزنی...دخترکی که روزی که به تو آری گفت و کنارت سر سفره عقد نشست،جز تو هیچ کس را ندید و جز تو هیچ کس را نخواست...پهلویم کبود شده و سرم روی تنم نیست... پاهایم توان راه رفتن ندارد و چشمانم خون میبارد... پهلوی شکسته ام را به پهلوی شکسته حضرت زهرا میسپارم... بازوان پر قدرت تو را به علمدار کربلا میسپارم...قیامتی برپا میشود... روز حساب و کتاب میرسد...محکومم به تحمل کردنت...چون خدای آدمی یکی و همسر آدم یکی است... التماس دعا
کلمات کلیدی: