سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در پی دانش است، بهشت در پی اوست و آنکه در پی نافرمانی است، دوزخ در پی اوست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
Darde del haye shabane man
 
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود... دلم برای بابام تنگ شده...بابای مهربون و زحمت کش و دوست داشتنی خودم...بابایی ها ما دخترا خونه شوهرامون فحش میشنویم...کتک میخوریم... ضجه میزنیم... باید تو کمد گریه کنیم که همسایه ها صدامونو نشنون... چون اگر بشنون آبرومون میره... بابایی ها اما ما به شما چیزی نمیگیم چون سلامتی تون برامون مهمه.چون نمیخوایم آرامش باباهای مهربون بهم بریزه... بابایی امروز محکم کتک خوردم... گوش راستم دیگه نمیشنوه... بابایی دو روزه غذا نخوردم... بابایی چشام همه جا رو تار میبینه... بابایی دل و روده ام درد میکشه... بابایی با مسکنم خوب نمیشه... بابایی اینجا خیلی غریبم بابایی... بابایی کجایی بابایی... بیا بریم خونه خودمون... بابایی مگه همیشه نمیگفتی فرشته ها گریه نمیکنن... این روزها فرشته هام گریه میکنن بابایی... کاش میشد بیای بابایی...مردم این شهر خیلی نامردن... خیلی اذیتم کردن بابایی... من از همه مردمان این شهر غریب ترم بابایی... بابایی دوست دارم بغلت کنم بابایی... تنت بوی مردانگی میده... بابایی اینجا کسی بوی مردانگی نمیده... بابایی مگه من دختر بابا نبودم...مگه من خوش قد و بالا نبودم... بابایی تو که همیشه برامون دعا میکنی... دعا کن من بمیرم بابایی... راحت بشم بابایی... یک دعا که جای دوری نمیره بابایی...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط Baran ahbari 98/2/8:: 1:11 عصر     |     () نظر
 
مادر

مادر...نمیدانم کجایی و چه بر سرت آمد...اما مسئولی...مسئولی در برابر انسان هایی که به دنیا آوردی...دلم تنگت است...دلم تنگت است تا بنشینی کنارم و قصه غصه های زندگی ام را برایت بگویم...روزگارم سخت است...سخت و تاریک به بلندای شبهای پاییز...دلم قورمه سبزی هایت را میخواهد با ته دیگ سیب زمینی کنجدی...دلم ناز نگاهت را میخواهد...تو که باشی دستی میکشی بر سینه زخم خورده و بدن کبودم و خوب میکنی و خوب می شود هر آنچه بر من گذشت...مادر...مادر...مادر...دلم بی صبرانه میخواهدت و فریادت میزنم نازنینم...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط Baran ahbari 96/9/16:: 8:34 عصر     |     () نظر
 
درد دل های من

نمیدانم... نمیدانم از چه دین و آیین و مذهبی هستی... نمیدانم خدایی را می پرسی یا نه...اما تو را به همان خدایی که می پرسی قسمت میدهم که دست بردار از آزار و کتک زنی که جز همان خدا یار و یاوری ندارد...

تو...بنده ناچیز خدا... به چه مینازی... به زور بازوانت...یا به اربده هایی که میتوانی سر یک دخترک بزنی...دخترکی که روزی که به تو آری گفت و کنارت سر سفره عقد نشست،جز تو هیچ کس را ندید و جز تو هیچ کس را نخواست...پهلویم کبود شده و سرم روی تنم نیست... پاهایم توان راه رفتن ندارد و چشمانم خون میبارد... پهلوی شکسته ام را به پهلوی شکسته حضرت زهرا میسپارم... بازوان پر قدرت تو را به علمدار کربلا میسپارم...قیامتی برپا میشود... روز حساب و کتاب میرسد...محکومم به تحمل کردنت...چون خدای آدمی یکی و همسر آدم یکی است... التماس دعا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط Baran ahbari 96/9/16:: 2:53 عصر     |     () نظر